جدول جو
جدول جو

معنی خاک زاد - جستجوی لغت در جدول جو

خاک زاد
زاده شده از خاک، برای مثال نشاید بنی آدم خاک زاد / که در سر کند کبر و تندیّ و باد (سعدی - ۱۷۳)، کنایه از لقبی که گوینده برای اظهار فروتنی و تواضع به خود می دهد، خاکسار
تصویری از خاک زاد
تصویر خاک زاد
فرهنگ فارسی عمید
خاک زاد
خاک نژاد، (آنندراج) :
ببین کاتشین کرمک خاکزاد
جواب از سر روشنائی چه داد،
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاک مال
تصویر خاک مال
مالیدن خاک به چیزی، به ویژه ظروف، برای شستن آن، کنایه از خوار و ذلیل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک زاد
تصویر پاک زاد
کسی که دارای اصل و نسب صحیح است، پاک زاده، پاک نژاد، حلال زاده، نجیب، اصیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک پاش
تصویر خاک پاش
آنکه یا آنچه گرد و خاک به هوا می پراکند، کنایه از مردم آزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانه زاد
تصویر خانه زاد
خدمتکاری که در خانۀ ارباب خود متولد شده، بومی، کنایه از حاصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک تود
تصویر خاک تود
کرۀ زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک داد
تصویر پاک داد
عادل، دادگر، برای مثال چنین گفت کز داور پاک داد / دل ما پر از ترس و امّید باد (فردوسی۴ - ۱۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
(کِ زُ)
رجوع به خاکه زغال شود
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ مِکَ / کِ دَ)
جاروب کردن. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). دکس. (منتهی الارب).
- برپای خاک زدن، کنایه از ذلیل و خوار گردانیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گرد و غبار باشد. (آنندراج) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
خاک و گرد متعلق براه. غبار. خاکی که بر لباس شخص بازگشت کرده از مسافرت می نشیند، رنج سفر. خستگی سفر: ’هنوز خاک راهش را پاک نکرده’، افتاده. بنده. کوچک: ’خاک راه او هستم’
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پسر خان. ولد خان. پسر آقا
لغت نامه دهخدا
(لِ)
آنچه در آخر بازی نرد حریف غالب را از اعداد مطلوب زایدافتد، یعنی این کس را برای بردن بازی چهار عدد مطلوب است و بر کعبتین شش خال ظاهر شدند از آنجمله چهار خانه را به مهره گرفته دو عدد زائد را فروگذاشت. پس این دو عدد فروگذاشته شده را که از حاجت زائد بودند خال زیاد گویند، و در سراج اللغات نوشته که ’زیاد’ نام یکی از بازیهای نرد است مأخوذ از معنی لفظ عربی چرا که در بازی مذکور در هر نقش یک خال زائد کرده اند و آن را خال زیاد گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ قَ)
چون قطعۀ قندی را بشکنند یا بسایند ریزۀ قند یا پودری را که بسبب شکستن یا سائیدن از قند بدست آید خاک قند گویند
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پسردائی. پسر برادر مادر
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
آنچه در خانه و خاندانی بوجود آید. آنچه از بیرون تهیه نشود بلکه اصل و نسبش در خاندانی باشد، بومی. متعلق به یک محل: صدوسی تن طاوس نر وماده آورده بود گفتندی که خانه زادند بزمین داور. (تاریخ بیهقی) ، بنده زاد. چاکرزاد. غلام زاد. اولاد بنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
خانه زادند و بندۀ در شاه
خانه داران خاندان ملوک.
خاقانی.
بی فرزندی که خانه زادی دارد
شک نیست که باشدش بجای فرزند.
(آنندراج).
، قدیمی. (آنندراج) :
فغانی زین نظربازی سیه شد نامه ات تا کی
خیالت بر خط نوخیز و خال خانه زاد افتد.
بابا فغانی (از آنندراج).
- غلام خانه زاد، غلامی که والدینش در خانه ارباب او نیز غلامی کرده اند، غلامی که پدر و اجدادش غلامان پدر و اجداد ارباب او بوده اند.
، لقب گونه ای است که چاپلوسان ضمن عریضه هایی که به بزرگان می نویسند بخود میدهند، چون: ’غلام خانه زاد... بعرض میرساند’
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
ملک زاده. شاهزاده. فرزند شاه: پارسا بود و سخت با رای و تدبیر بود چنانکه ملک زادان باشند. (ترجمه طبری از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملک زاده شود
لغت نامه دهخدا
پاک نژاد، پاک سرشت، پاک گوهر:
به برزوی شیراوژن آواز داد
که ای پهلوان زادۀنیک زاد،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زُ مُرْ رُ)
خردۀ زمرد. ریزۀ زمرد
لغت نامه دهخدا
دهی است کوچک از دهستان رودبار بخش معلم کلایه شهرستان قزوین واقع در 24 هزارگزی جنوب باختر معلم کلایه و 30 هزارگزی راه عمومی و دارای 38 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
مالیدن با خاک، کنایه از ذلیل و خوار و با لفظ ’کردن’ و ’دادن’ و ’خوردن’ مستعمل است، (آنندراج) :
چنان چست و چابک نهد دست و پا
که نعلش دهد خاک مال هوا
وز آن میخورد سایه این خاک مال
که یکجای باشد قرارش محال،
ظهوری (از آنندراج)،
کی بمردن آسمان از خاکمالم بگذرد
بالم از پرواز چون ماند پر تیرم کند،
صائب (از آنندراج)،
بر گوهرم غبار یتیمی فزون شود
چندانکه چرخ بیش دهد خاک مال من،
صائب (از آنندراج)،
صبح نشاط ما شده با شام غم یکی
ناخورده خاک مال زمین آسمان ما،
منیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ مُ)
کنایه از خاک زیارتگاه است که کام دل حاصل شود. (آنندراج) :
خط رویش چراغ دیدۀ شب زنده داران شد
غبار خط او خاک مراد خاکساران شد.
صائب (از آنندراج).
دیدم غبار خط تو حوری نژاد را
صد شکر یافتم پی خاک مراد را.
؟ (از آنندراج).
نیست در روی زمین جز آستان دولتش
هست اگر خاک مرادی در بساط روزگار.
(در مدح شاه عباس از آنندراج).
جز آستان خرابات نیست خاک مراد
خوشا کسی که از این آستان برون نرود.
؟ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
کنایه از آدمی خلیق و متواضع:
هر خاک نهادی که خموش است در این بزم
چون کوزۀ سربسته پر از بادۀ ناب است.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ زَ)
گیاهی است بیابانی، عرفج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به عرفج شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 15 هزارگزی خاور الیگودرز کنار راه مالرو چالسپار به دره سفید، ناحیه ای است کوهستانی دارای آب و هوای معتدل و 181 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان لری و فارسی است، آب آنجا از قنات و محصولات آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی است و راه آنجا اتومبیل رو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مزاح گونه است برای بیان زادگاه شخصی: چون فلان از خاک پاک تهران است
لغت نامه دهخدا
(کِ)
خاکی که از چاه بدست می آید. خاکی که در اثر گودبرداری چاه بدست می آید. ثلّه. جبا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فرزند خدمتگزار (نوکر یا کلفت) که در منزل مخدوم (آقا ارباب) متولد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک داد
تصویر پاک داد
عادل دادگستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکزاد
تصویر خاکزاد
آدم که از خاک آفریده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک دان
تصویر خاک دان
محل ریختن خاک و خاکروبه، مزبله، کنایه از دنیا، جهان عالم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانه زاد
تصویر خانه زاد
فرزند خدمتکار که در خانه ارباب به دنیا آمده باشد
فرهنگ فارسی معین
خانه پرور، غلام زاده، بنده زاده، خانه زاده، محرم، خودی
متضاد: غریبه، بنده، غلام، خدمت کار (دیرین)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افتاده، خاکی، متواضع، خاشع، درویش، خاکسار، فروتن
متضاد: مغرور، متکبر، پرفیس وافاده
فرهنگ واژه مترادف متضاد